روزی با دوستش وارد برکه ی آبی شد که درختانی در آن روییده بود.دو شاخه برید،یکی راست و دیگری کج.چوب صاف را به دوستش داد و چوب کج را خود گرفت.مرد گفت:تو به این چوب صاف،از من سزاوارتری،ای فرستاده خدا.فرمود:هرگز!هیچ گاه دین باوری با دوستش دوستی نمی کند،جز آن که روز رستاخیز از او [درباره ی رعایت آداب این دوستی] می پرسند،گرچه [زمان این همنشینی]ساعتی بیش نبوده باشد.
مطالب مرتبط
ارسال نظر برای این مطلب
اطلاعات کاربری
لینک دوستان
آرشیو
سامانه پیام کوتاه
نقش وهابی و سلفی در اتحاد امت رسول الله
آمار سایت